English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3058 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
operate U اداره کردن راه انداختن
operated U اداره کردن راه انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
rule U اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
helms U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
operate U اداره کردن
administers U :اداره کردن
administering U :اداره کردن
administered U :اداره کردن
administer اداره کردن
stage manage U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
operates U اداره کردن
operated U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
helm U اداره کردن
wielding U اداره کردن
wields U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
administration U اداره کردن
wielded U اداره کردن
direct U اداره کردن
directed U اداره کردن
directs U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
man U اداره کردن
mans U اداره کردن
gestion U اداره کردن
aminister U اداره کردن
wield U اداره کردن
administrations U اداره کردن
officiating U اداره کردن
conducting U اداره کردن
conduct U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
manage U اداره کردن
manages U اداره کردن
managing U اداره کردن
conducts U اداره کردن
runs U اداره کردن
conducted U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
run U اداره کردن
officiates U اداره کردن
managed U اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manageable U قابل اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slot U انداختن چفت کردن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
put U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
slotting U انداختن چفت کردن
puts U تعویض کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
slots U انداختن چفت کردن
launching U انداختن پرت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
launch U انداختن پرت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
tosses U پرت کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
kid U دست انداختن مسخره کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com